حاکمیت: معلم / زندان
شاید درستتر
حاکمیت = زندانی کردن معلم

زندان، آفریده ترس از خویش و دیگری است.
زندان، نتیجه شکست یک ایدئولوژی مخوف است که با توهمِ «یکی ساختن همه » با حربه خشونت عریان، به پایان نزدیک شده است.
حاکمیت اکنون با اسارت معلمان، مشق لئامت و درندگی می کند، تا هستهی مرکزی قدرت نامشروع خود را (حق کشتن)، و نه حتی، قربانی کردن را به مردم نشان دهد، فارغ از اینکه مردم برساخته شدهاند.
معلمان، همان «مردم» اند، همان دیگری ی حذف شده و به حاشیه رفتهای که جنازه خویش را هر روز بر دوش خویشتن حمل میکنند.
نه، هرگز اینان از مرگ نمیهراسند، مرگ را زیستهاند، مگر نه اینکه شما با سیاستهای غلط، ناکارآمد و تبعیضآمیز خود که از قبله آمالتان، سرمایهداری جهانخوار فرا گرفتهاید، مرگ و زندگی را برای همه یکی کردهاید!
در این خرابآباد، تفاوت مرگ و زندگی چیست که، زندان و بیرون زندان تفاوت داشته باشد؟
چرا در گفتمانی اسیرید که از آن جز واژگانِ سرکوب و بازداشت و شکنجه و زندان و مرگ، مفهومی انسانی تراوش نمیکند؟
چرا بر «اخلاق بردگان» تکیه کرده و جز «انتقام» واژهای برای اندیشیدن ندارید!؟
چرا همهی حقیقت را فدای ناحقیقتی به نام «ماندن» کردهاید!؟
تمامی «امر کُلّی» را ذبح کردهاید و برای «هیچ» رقص پیروزی میکنید!؟
زندانی کردن معلم نشان از کدام پیروزی دارد!؟
به مسلخ بردن اندیشه و نقد و اعتراض نشان از کدام ایدهی انسانی دارد!؟
هزّالی و جلافت اراده حذف معلم از اندیشه و نقد، زنده ساختن بربریت نیست!؟
آهنگ بارانی اعتراض، خون تازهای است بر رگان دانشآموزان، خاصه اینکه از زندان سروده شود.
از فردای زندانی شدن معلمان، رقص شعله های آتش بر دیوارهای کلاس درس، انگیزه دو چندانی است برای عصیان!
باشد که نیاموزید. باشد که از این درس مردود شوید. زندان معلم، به وسعت جهان است، گیرم که شما عبرت نگیرید.
جای معلم و دانش آموز زندان نیست
ژن ژیان ئازادی