تاريخ : 06/01/1402
دكتر هاشم موسوي
از زمانيكه جرقه هاي انقلاب از سال 56 جهيدن گرفت، خيابان بود و تير و تفنگ، زخمي و فراري. و ما كه دانشجويان تخصصي رشته هاي جراحي بوديم، چه در بيمارستان ها و چه منازل و كوچه ها، كارمان درمان زخمي ها بود و محافظت از جانشان. گاهي به ناچار، با نردباني از ديوار همسايه بالا رفته تا به منزل ديگر برسيم؛ كه مبادا چشم هاي نظاره گراني ردي بگيرند و زخمي را اسير سازند. نه خبر از نام مجروح داشتيم و نه كنجكاو آدرسي كه مي رفتيم. نه كسي پرسشي مي كرد و نه پاسخي مي داديم. شايد بسياري از آن ها، همان پاسداران امروزند. به سوگندنامه پايان دوره پزشكي و بقراط، سخت باور داشتيم كه به حفظ اسرار بيماران تأكيد مي كرد. وظيفه خود را تنها درمان بيمار مي دانستيم و بس. با پرچم سفيدي كه روپوشمان بود. همان طور كه بعدها در 21 و 22 بهمن 57 در بيمارستان هاي نيروي هوايي و رضا پهلوي و لقمان، هم به همافران رسيدگي مي كرديم و هم به سربازان و افسران گارد، كه به اتاق عمل فرستاده ميشدند. تنها يك هدف مد نظرمان بود؛ نجات زخمي ها. همه هموطنان ما بودند و بيمار ما، و نيازمند به تلاش و مهارت ما؛ حال در يك جنگ خانگي رو به روي هم. مگر بعدها همين سربازان گارد در مقابل ارتش عراق نايستادند و از كشورشان دفاع نكردند؟ مگر خلبان هاي هواپيماهاي جنگي ما و هليكوپترهايي كه ما را به اين طرف و آن طرف مي رساندند كه بودند؟ و يا لنجي كه ما را از بندر امام به ماهشهر مي رساند تا خود را به آبادان محاصره شده برسانيم.
اما افسوس كه از فرداي 22 بهمن، حوادث تغيير كردند. دكتر نريميسا پزشك اهوازي ما را به جرم كمك به زخمي ها و درمان بي پناهان و كپرنشينان اهوازي اعدام كردند و دوستش دكتر سبز قبايي هم به حبس هاي سنگين و تبعيد محكوم شد. دكتر ابوالقاسم رشوند سرداري، پزشك محجوب، مردمي و انسان دوست، و جراح قابل بيمارستان لقمان تهران را كه به صرف پاسخ به اعلام نياز كردهاي مقيم مركز..كه شديداً به پزشك و جراح نياز داريم.. و او فقط چند روزي براي كمك به آن ها به كردستان رفته بود تا به مجروحين رسيدگي كند، از اتاق عمل بيرون كشيدند و پشت ديوار همان بيمارستان تيرباران كردند. اين پزشك، همراه همكاران و دوستانش، از جمله دكتر پژم و دكتر منصور ضيائي و بسياري ديگر از رزيدنت ها، در روزهاي 21 و 22 بهمن، در بيمارستان لقمان، شبانه روز به مداواي مجروحين پرداخته و ده ها نفر را نجات داده بودند. در اعتراض به همين اعدام ها بود كه بيمارستان هاي آموزشي تهران، دست به اعتصاب زدند و پس از مدت ها كشمكش و تهديد به اعدام هاي بيشتر، موقتاً آرام شدند.
نمي دانم اگر رژيم سلطنتي سقوط نمي كرد، آيا ما را هم به جرم كمك به مجروحين انقلاب 57، به جوخه هاي اعدام مي سپردند يا نه! و من پاسخ مي دهم كه به احتمال زياد خير. آن هم با وجود همه نفرتي كه از آن رژيم داشتم و دارم. اما مي دانم كه لااقل ملاحظاتي را نيز در نظر مي گرفتند و به جمع كارنامه ها حتماً توجه مي كردند؛ چون ما كه مسلح نبوديم و كاري جز درمان نمي كرديم. حداكثر از بيمارستان اخراج مي شديم.
مشخص نيست تأمين جاني گروه هاي هلال احمر و يا صليب سرخ، كه در جنگ ها حداقل بر روي كاغذ محترم است، تا چه حد براي حكام، ارزشمند و قابل اعتبار و تا چه حد مورد ملاحظه قرار مي گيرد. آمار كشته شدگان اين گروه ها، همچون خبرنگاران، همه روزه بيشتر و بيشتر مي شود.
در همان زمان بود كه شهريار ناهيد، دانشجوي پزشكي را به اتفاق برادرش احسن ناهيد، دانشجوي فني، آن هم در شرايطي كه زخمي بود و با برانكارد حمل مي شد، به اتفاق 9 تن ديگر در فرودگاه سنندج به رگبار بستند. همينطور شهلا كعبي و نسرين كعبي، دو خواهر پرستار كُرد و ساكن شهرهاي كردستان را، كه جرمشان فقط مداواي مجروحين بود و پرستاري از آنان، كه توسط همان خلخالي … به جوخه هاي اعدام سپرده شدند. مسلماً اين اسامي بسيار ناقص و ناقص است.
با شروع جنگ بود كه كل خوزستان، حتي به اندازه تعداد انگشتان پزشك نداشت و همه آنجا را ترك كرده بودند. در همان روزهاي اول، دكتر پژم به اتفاق دكتر درياپيما، استاد ارتوپدي، اولين پزشكاني بودند كه به خرمشهر رفته و تا سقوط آن شهر، در آنجا جراحي كردند و ايستادند و پس از سقوط آن شهر بود كه همراه رزمندگان به آبادان عقب نشستند و در آنجا به خدمات خود ادامه دادند. با فراخوان همانها بود كه در عرض يكي دو روز، يك هواپيماي باري C130 مملو از پزشك و پرستار، به خوزستان پرواز كرد و همه شهرهاي آنجا را تحت پوشش قرار دادند. اما كمي بعد، دكتر درياپيما زنداني و دكتر پژم از بسياري حقوق پزشكي و استخدامي محروم گشت. بر ديگران هم كم و بيش همان گذشت.
از سوي ديگر، چرا اين همه خدمات كادر پزشكي در جنگ 8 ساله، كه حداقل سالانه يك ماه به جبهه ها اعزام ميشدند و در كنار رزمندگان قرار مي گرفتند و جان شان در خطر مرگ و اسارت قرار داشت، فراموش شد. چرا كسي حتي با ورق پاره اي از آنها تقدير خشك و خالي به عمل نياورد؟ چرا فداكاري همين عزيزان كادر درمان، از پزشك و پرستار و كارمند، در هجوم كرونا كه از جنگ بدتر بود و اين همه كشته دادند، به همين زودي از خاطرهاي مسئولين گذشت و فراموش شد. همان هايي كه برايشان سرود مي خواندند و تعظيم شان ميكردند و امروزه باتوم بر سرشان مي كوبند و با سيلي بر صورتشان استقبال مي شوند.
در اعتراضات امسال هم، ما شاهد شايعات و واقعيات بسياري بوديم. كتك كاري مسئولين نظام پزشكي تهران در تجمع مقابل ساختمان آن مركز و دستگيري پزشكان در خيابان ها و خودكشي ها !؟ و سقوط از پل ها !؟ و اخيراً شايعات قتل دكتر ريگي در زاهدان كه باز هم به جرم رسيدگي به زخمي هاي جمعه خونين زاهدان و يا پرستاراني كه جرمشان ! فقط رسيدگي به مجروحين بوده است و يا مرگ هاي مشكوك پزشكان در اعتراضات سال 88 ، همگي تنها گوشه هايي از اين حوادث تأسف باري است كه رخ داده است. و پزشكان و پرستاران و كلاً كادر درمان را در موقعيتي دشوار قرار مي دهد.
چرا نمي خواهيم بپذيريم كه پزشكان و كادر درمان نيز حق دارند همچون ساير مردمان، نظرات و سمت گيري هاي سياسي خود را داشته باشند. اما بايد باور كنيم كه آنها هرگز به خود حق نمي دهند سلايق سياسي و عقيدتي خود را در شيوه درمان بيماران اعمال نمايند. وظايف پزشكي وراي هرگونه سمت گيري هاي سياسي است. هيچ پزشكي حق ندارد به عنوان مثال بين مجروحين فلسطيني يا اسرائيلي تفاوت قائل شود و يا نسبت به بيماري كه به او نياز دارد كوتاهي هايي اعمال نمايد. در عهده استادان دانشگاه و پيشكسوتان است كه همچنان حين آموزش هاي علمي، به اخلاق پزشكي و اين نكات تأمل داشته باشند و شاگردان را هدايت نمايند و به خطرها و لغزش هاي احتمالي تخصصيشان هشدار دهند. درغيراينصورت، پزشك به شكل يك جنايتكار جلوه خواهد نمود. متقابلاً مسئولين ما نيز حق ندارند با برخوردهاي يكطرفه و امنيتي صرف، نسبت به كادر درمان، قضاوت هاي خودخواسته اعمال نمايند كه اين عمل و عكس العمل ها مسلماً عوارض بسيار هولناك، چه امروز و چه آينده، در پي خواهند داشت كه قابل گذشت و جبران نيستند. مي بايست با تأمل بسيار به اين مهم رسيدگي كرد و گرنه جامعه ما در درمان با مشكلات جدي روبهرو خواهد بود. تأكيد بر آنكه انسان ها در نزد ما از حقوقي متعالي برخوردارند و همگان به چشم ما، به عنوان كادر درمان و نجات بخش جان انسان ها مقدس اند، مي بايست در سرلوحه قضاوت هاي ما قرار گيرد. سوء تفاهمات هم مي توانند با بحث و گفت وگو، آن هم در فضاي كاملاً علمي و اعتماد متقابل و با در نظر گرفتن جنبه هاي عاطفي و اخلاقي برطرف گردند. بايد بپذيريم كه هر مجروحي، جداي از سلايق سياسي و حتي عملكرد گذشته، در لحظه مواجهه با ما و نياز از ما، مي بايست چون برادر و خواهر و يا فرزندي باشد كه وظيفه ما، تنها نجات او از آن بيماري و خطرات جاني است. و حق نداريم صرفاً به خاطر نظرات و عقايد بيمارمان در شيوه رسيدگي به او، اعمال نظر كنيم. همچنين وظيفه ما عمليات پليسي و كارآگاهي براي او نيست.
بگذاريم كادر درمان ما در اعمال سليقه هاي پزشكي و انجام آنچه كه طي دوران تحصيل و تجربه آموخته است، كاملاً بي طرفانه و در آرامش، در خدمت همه اقشار قرار گيرد. در شرايطي كه در دست يك طرف تفنگ و گلوله، و در طرف ديگر گوشت و استخوان قرار دارد، طبيعي است كه زخمي ها عمدتاً يكطرفه باشند و هرگونه درمان زخمي ها نميبايست به جاي خدمت پزشكي، همكاري يا جنايت تصور و محاسبه شود و آن شخص را بر طبق سلايق و بدون محاكمه واقعي مستوجب تنبيه و مرگ بدانيم. به عنوان مثال آيا واقعاً اگر پزشك يا پرستاري مي توانست به موقع، به نجات جان كيان پيرفلك بپردازد، بدون محاكمه مستوجب اعدام مي بود؟ آيا قتل اين كودك نابغه موجب تأسف و سرافكندگي نيروي انتظامي نيست؟
طبعاً پاسخ هاي هر عملي مي تواند عكس العملي مشابه باشد و قتل هاي خياباني مي توانند ما را به انتقام گيري هاي متقابل و نامحسوس هدايت كنند كه به هيچ وجه قابل كنترل و جلوگيري هم نيستند. ما نمي توانيم هنگام درمان تيم هاي پزشكي، تيم ديگري را به نظارت آن ها بگماريم تا هر خطاي احتمالي عمدي را گزارش كنند. مگر اين همه نيروهاي انتظامي و پاسدار و جانباز و خانواده ها شان و حتي مسئولين، توسط كدام كادر درمان مداوا مي شوند؟ بنابراين اگر اعتماد متقابل بين پزشك و بيمار، كه لازمه موفقيت هر اقدام درماني است خدشه دار شود، جامعه با يك تلاشي اخلاقي در بخش سلامت مواجه خواهد شد. اعتمادي كه هم اكنون هم آسيب هاي جدي ديده است. هرچند هنوز آن جنبه هاي عرفاني پزشكي ما، اجازه گسترش به اين بي اعتمادي نداده و مقاومت مي كند، اما اين هشداري است جدي، كه نمي توان از آن گذشت.
بايد بدانيم در لحظات بحراني، كه جان انسان ها به مويي از موقعيت و مهارت و از خودگذشتگي و شجاعت پزشك و پرستار وابسته است، اين ظرافت ها را نمي توان با سهميه هاي كنكور و سيلي و گلوله و تفنگ و تهديد تأمين كرد. سوابق لااقل 50 ساله خود من، بارها چنين لحظات حساس را تجربه و از سر گذرانده است و به همين دليل، نمي توانم نگراني هاي خود را كتمان كرده و لازم مي بينم اين هشدارها را چه به نيروهاي انتظامي و چه به همكاران پزشك و پرستارم، براي ايجاد محيطي صميمي و عاطفي و اخلاقي در امور درمان ارائه داده و تأكيد كنم و بگويم » با كادر درمان آتش بس «
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟