به شب نشینی ی زندانیان بَرَم حسرت
که نُقلِ مجلسشان دانه های زنجیراست» #
درخورندِ نامت که باشی
طلیعه ی خجسته ی سپیده دمانی
با ساویز شبنم وُ بهارنارنج وُ آمیزه ی چویل وُ یاس وُ نسترن
تا ختنِ بیخته ی نافه ی آهو
با تاجی بر تارکت از گلِ نرگس وِ شب بو
لرزه می اندازی بر ترازَ حشمتِ پوشالِ شب-خویان؛
این مومیائیان برآمده از ژرفای ظلام وُ غایت نادانی
همنشین وُ هم مشربِ ،
همسفرِ وُ همسُفره ی روشنایی وُ
چشم-انتظارِ شب-شکن آوازِ خروس-خوانانِ بامدادان که باشی
سلول زندانت هم خانه ای ست آفتاب-طالع
از چاردیواری اش تلألای جوششِ خورشید
به جای جای جهان
می فکند
آوای رسای دهان تو
بر گُرده ی نور
از دیوارهای بلند حصار
می گذرد
راه بندانِ همه ی مسیرها را
به لطفِ سوسن فریادش
می شکند
با بی مرزیِ سرودِ آشنای «داغِ لعنت خوردگانِ» زمین
عجین می شود
و سپهرِ پُر تپش همآوازِ عاشقان،
در همه آفاق
به دادگری
عطرآگین می شود.
——————
# این بیت منتسب است به عارف قزوینی، ابوالقاسم لاهوتی و نیز شاعری افغانستانی با نام مستعار پریشان
سیاووش میرزاده
برلین 29 اسفند 1401