جنایت را تبرّک گفتند و کشتند؛ غافل از اینکه……

اتحاد کارگران انقلابی ایران: دهه پنجاه، جنگ؛ سوی دیارِ عاشقان گویان کشتند آن طرف را و به مسلخ بردند اینطرف را. در قمارکده قدرت قیمت جان ارزان شد. یتیم، بیوه، معلول، شهید، پشته از کشته، چشم براهی و انحنای کمر مادران و پدران. زنگ تلفن با ناقوس مرگ رقابت می کرد. جابجایی واژه ها، شکست را جشن گرفتند. سجده شکر برپا کردند.

دهه شصت – زندان؛ با نوای ممد نبودی ببینی….تابوت ها ساخت حاج داوود رحمانی….کشته شدند ارواح….سوال های کوتاه- جواب های کوتاه؛ سایه مرگ در شبهای سوله….یخچال های متحرک – دمپائی های به یادگار مانده……سکوت سکوت….سرها در گریبان، خشم ها فروخورده شدند. گربه نره، مرگ جانی، نایب امام زمان عوض شد. صلوات فرستادند.

هفتاد و هشت، هشتاد و هشت، نود وشش، نود و هشت، پرچم ها به اهتزاز درآمدند. خوابگاه، خیابان، باتلاق، نیزار، و حاشیه فریاد شدند و دستها همدیگر را جویا می شدند……بعد دیوار خوابگاه و سنگفرش خیابان قرمز شد، نیزار رنگ خون گرفت و حاشیه در خون خود غلطید. حساب های بانکی جابجا شد. جانی صلوات فرستاد و سجده شکر بجای آورد.

سده پانزدهم. سال هزار و چهارصد و یک. کمرها راست شدند. سرها از گریبان بیرون آمدند. همدلی فریاد زده شد. دستها همدیگر رایافتند. بلوچ فریاد کُرد شد و ترک صدای عرب؛ معلم زیر بازوی بازنشسته را گرفت و دانشجو گفت که فرزندانتانیم و کنارتان می مانیم. دانش آموز تکثیر شجاعت را آموزش داد و زنان صف مقدم مبارزه را از آن خود کردند. جانی مردد است که سجده شکر بجا آورد یا نه.

پوچی دیکتاتور نمایان شد. صدها تن را کشتند. هزاران تن به بند کشیده شدند. کودکان به خاک و خون کشیده شدند و رهبر، زمانی که شاهد نازک تر شدن لایه های دور و بر خود بود از عظمت و بزرگی بارگاه خود گفت. رجز؛ بکشید این مردم را. جانی لباسی ظریف یه تن کرد و به قطر رفت، در خیابان رقصید با عشوه دلبرکان حکومتی، به فرودگاه رفت و استقبال کرد، خسته شد، در پیاده رو در فاصله بین دو جنایت حشیشش را کشید و کوک شد. مردم ایستادند بازو در بازو، و رسوا کردند دیکتاتور اعظمِ پَست را. تردید جان دیکتاتور را می خورد، کی وقت سجده شکر فرا می رسد؟

دار دار کشتار کشتار. شباهنگام، بی خوابی. باید از این مردم انتقام گرفت. دستور آمد بکشید این جوانها را که قدرت ما را به هیچ گرفتند و هیچِ ما را با تمسخر در خیابان و مدرسه و کارخانه به نمایش گذاشتند. محاربین را بکار گرفتند تا احکام محاربه صادر کنند برای پرپر کردنِ گلِ باغ انقلاب. رنگارنگیِ باغ انقلاب یکرنگیِ ظلمتِ جهل و ستم را به مبارزه طلبیده است؛ و سیاهی را این خوش نیامده است. پرپر را آغاز کردند. محسن را و امروز مجیدرضا رهنورد را از دار آویختند. خشم تلنبار شده به دنبال راه خروج می گردد. قیام علیه اعدام زمزمه شده و به فریاد تبدیل می شود!


کانال تلگرامی اتحاد کارگران

وب‌نوشت روی WordPress.com.

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: