ارژنگ بامشاد با انتشارمقالهای با عنوان «انقلاب ایران با کدام موتورها به پیش میرود وچه میخواهد؟» درستون دوم راه کارگر، آنرا به مثابه نظررسمی سازمان میکند؛ فارغ از اینکه ساز و کار دموکراتیکی برای انتشارچنین مطالبی در تارنمای سازمان وجود دارد ـ که ندارد ـ او پیشتر نیز دسته گلهایی از این نوع به آب داده است، و هر نقدی که ما بر یادداشتهایش نوشتیم، درسایهی اختیار ایشان بر تارنمای سازمان؛ مهر”دیدگاه” خورد تا به محاق فراموشی سپرده شود.
آنچه در این نوشتهی ارژنگ بامشاد آمده، در نوع خود «شاهکار» بی بدیلیست، ایشان که خود غافلگیرشده، ازابتدا اعتراف میکند قدرت و سرعت اقدامات انقلابی مردم، همه را غافلگیرکرده است. تا نتیجه گیری یادداشت مطولاش که آورده همه تلاشها باید معطوف به آن باشد که هزینه مبارزه را به گونه ای پائین نگهداشت که تعداد هر چه بیشتری از مردم به مبارزه متحد روی آورند و قدرت میلیونی مردم، و خشم مقدس شان، لرزه بر اندام نهادهای سرکوب و آمران شان بیاندازد. انقلاب نوین ایران، انقلابِ «مرگ بر…ها»، انقلابِ «می کشم می کشم… ها» نیست و نباید باشد. این انقلاب شعارش «زن، زندگی، آزادی» است. زندگی را با همه زیبایی هایش پاس بداریم و آزادی، رهائی و برابری را به عنصر متحد کننده مردمان، در منطقۀ گسترده، خویشاوند، ثروتمند، زیر فشار گروه ها و نیروهای مرتجع مذهبی و تحت سلطه سیاست های امپریالیستی، تبدیل کنیم. نیروهای مرگ آفرین کم نیستند…(1). گام به گام مغلطه را تا مرز غلط کردن پیش برده!
باید بپرسم : آقای بامشاد میفرمائید که جوانان دانش آموز- دانشجویان – مردم بلوچ – کردستان – نازی آبادی ها – جوادیه ی ها و…دگمههای پیرهنهای خود رابه جانب سلاحهای آماده به شلیک نیروهای سرکوب بگشایند و بگویند: لطفاً بر ما گلوله ببارید چون ما “خشونت پرهیزیم” یا با باتوم خود، چنانچه برسمت راستمان میزنید، سمت چپ را نیزبی نصیب نگذارید!
آخر برادر این چگونه «خشونت پرهیزی»ست که در مقابل گلولههای مرگ آفرین، حداقل بر زبان نیاوریم “مرگ بردیکتاتور” این بدان معناست که زبان ما بسان تفنگ ساچمه زن عمل میکند و ممکنست طرف مقابل را بیازارد؟! جوانان آغشته به خون در کف خیابانهای ایران، لطفا از این کارها نکنید، چون تئوری ”رفیق”مان بامشاد، ممکن است “اجرایی” نشود! تا اینجای کار معنای سرنگونی را نیز از نوشته بامشاد دریافتیم!
آقای بامشاد در مرقومهاش، صدها گام از نتایج تا به امروز اعلام داشتهی سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر) پا پس نهاده است و این عقب گرد بدون گامی به پیش و چندین و چند گام به پس است.
سازمان در مجامع و کنگرههای خود اعلام داشته است:«مردم جامعه ما بعد از دو حرکت بزرگ دیماه نود و شش، و بعد ازآبان نود و هشت با شعار «اصلاح طلب، اصول گرا/ دیگه تمومه ماجرا» برآنند که مردم ازشعارهای اصلاح طلبی عبورکرده وبه سرنگونی رژیم رسیدند. و از همان روز تا به امروز، این رویکرد در شعارهای مرگ بردیکتاتور، مرگ بر خامنه ای، مرگ بر جمهوری اسلامی و این همه سال جنایت – مرگ بر این ولایت و درمقطع این انقلاب نوین شعار میکُشم، می کُشم، آنکه خواهرم کشت و همه ما مهسا هستیم، بجنگ تا بجنگیم تجلی یافته و در هر کوی و برزنی فریاد میشود. اینها تماماً و تماماً مرگ بر این و آن است، مرگ برخامنهایست و آخوند باید گم بشه، خود را به روشنی در کف خیابانها و در مدارس و دانشگاهها نمایانده است.
درعجب زمانهای گیر کردیمها. یکی حذرکردن از شیوههای خشونت آمیز را تبلیغ می کند و آن دیگری رقم میزند انقلاب نوین ایران، انقلابِ مرگ بر…ها، انقلابِ می کشم می کشم.. ها نیست و نباید باشد.
باید به آقای بامشاد فهماند جامعهی ما در شرایطی قرار دارد که جوانان محلات و دانش آموزان و دانشجویان در تهاجم کم سابقهی مردم درسه راه آذری ها – جوادیه ها – قله حسنخان ها (شهرک قدس)، تهران پارس ها – سنندج- دیواندره- مهاباد و… شیوههای مختلف مبارزه را در کنار هم و در سنگرهای گوناگون پیش میبرند و گوششان بدهکار نصایح شما هم که نیست، بماند، خوشبختانه حتی اسمتان را هم نشنیدهاند و وقعی بر این نصایح آمرانه نمینهند؛ درهمان حال که تظاهرات را با شعار «مرگ بردیکتاتور» پیش میبرند درهمان حال به دفاع مشروع روی آورده و در مقابل خشونت تمام عیار رژیم از خودشان دفاع میکنند و سعی میکنند اینجا و آنجا عناصر سرکوب را از کاربیندازند. چه جنابعالی را خوش آید یا نه، حتی تعرض میکنند؛ با ساختن کوکتلهای آتشزا، یکی از سنگرهای مبارزه را حمله به پایگاههای بسیج قرارداده و تا کنون به دهها مرکزبسیج و سپاه؛ خانههای مزدوران آدمکش و امثالهم حمله کردهاند. تا کنون چندین بار برخی از شهرهای کردستان را برای مدتی کوتاه هم که شده، تسخیر کردهاند. در همان حال که زنان با برداشتن حجاب به مقاومت مدنی در مقابل حجاب اجباری میپردازند و روسریها را در میادین به آتش میکشند، باعناصر بسیجی هم درگیرمیشوند و بخشی سعی میکنند آنها راخلع سلاح کنند یا مانند مراسم چهلم حدیث نجفی جایگاه سپاه را آتش میزنند تا راه بندان اتوبان کرج را باز کنند و هم چنین در بلوچستان با پرتاب سنگ به امنیتیها در مقابل گلولهی آنها ازخودشان دفاع کردند.
میفرمائید که باید«خشونت پرهیز»عمل کرد؟! نکند پدیده “عمامه پرانی” نیز در رده کنشهای “خشونت پرهیز” است! مگرمیشود فردی که دهههاست دور از سرزمینش مانده و حاضربه هیچ ارتباطی با داخل نبوده و این قطع ارتباط را به دستوری برای سرکوب نیروهای سازمان خود هم تبدیل کرده و با افتخار دربارهاش نوشته، چنین به جوانهایی خلاق و انقلابی که درمیدان مشغول مبارزهاند «باید» و«نباید» کند. وقیح است آقایان.
بچههای امروز ایران اسم شما را ـ اگربشنوند ـ فکرمیکنند با کاراکتری کارتونی مواجهند، و الحق هم درست فکر میکنند؛ کاریکاتوری ترس خورده که شاید روزی روزگاری خشمگین از امپریالیسم بود، اما هنوز از انقلابی که در رسیده و نقشی در آن ندارد،هراسان است. از اینروست که سعی میکند با ژست مضحک مصلحی پیر و دانا ـ که پشیزی برای این نسل ارزش ندارد ـ راهنمائیشان کند، مبادا آتش دستشان را بسوزاند، اما این ققنوسها در خیابانهای ایران، خود آتشاند… و چون داستان «فیل درتاریکی» این را نمیتوانی بفهمی، ازهمین رو تزهای بیارزش صادرمیکنی.
واقعیت این است که تا کنون جوانان ما با شجاعت بیمانندی توانستهاند با این شیوهها، سنگرهای مهمی را در مبارزه تسخیر کنند و درموارد زیادی ازموقعیت همواره دفاعی خارج شده، گاهی دست به تعرض زده و رژیم را به عقب نشینی وادارند. مردم به طورتجربی دریافتهاند صرفاً با شیوههای مسالمت آمیز نمیتوان با این رژیم روبهرو شد.
حتی اگردرکف خیابان هم نباشید و به صورت زنده نبینید که در اعتراضات چه میگذرد، تصاویر و فیلمهای منتشرشده به خوبی گویای این امراست که آنچه از بیست و پنج شهریور به اینسو درخیابانها و گورستانهای ایران میگذرد، رویارویی دو نیرو درصف رویارویی هاست.
اول صف مردم؛ عمدتاً دانش آموزان، دانشجویان، جوانان و نوجوانان دختر و پسر شهرها، محلات وکوچهها، بههمراه معلمان،دانشجویان با اساتید، پزشکان و پرستاران، کارگران، کسبه وامثالهم که تنها سلاحشان برابرقوای سرکوب مشت و فریاد و بهره گیری از سنگ برای بیان خشم فروخوردهی خود دربرابرقوای سرکوب است. (این خود نوعی مقابله آگاهانه نیزهست).
دوم: صف عمله اکرهی ستم و قوای سرکوبگر یعنی آتش به اختیاران نظام؛ این صف همه امکانات حکومتی اعم از باتوم، گلولههای ساچمهای، مشقی، جنگی و کاتیوشا درخیابانهای بانه، آب پاش، شوکربرقی، گازاشکآور، اسپری فلفل، موتورسرکوب، کلت، بهره گیری از چاقوی ضامن دار، زنجیر و قمه برای حمله شبانه، ربودن، زندان، شکنجه و پروندهسازی را در اختیاردارد. به این جمع قوای سرکوب حشد الشعبی عراقی و فاطمیون افغانستان را هم باید افزود.
این دو صف نبردِ در جبههای نابرابر قرار دارند. یعنی مردم معترض که نفی کلیت نظام را با دستهای خالی و قلبی پُرامید در سر میپرورانند و آن همه ابزارهای سرکوب و نیروهای سنگدل حکومتی در مقابلشان.
گاهی تز مبارزهی بدون خشونت و نافرمانی مدنی بهسان وحی منزل و آیهای خدشهناپذیر به مثابه راه نجات یا بهانهی بی عملی نخبگان فرزانه عمل میکند. یادمان نرود در ایران همواره اعمال خشونت از طرف حاکمان صورت گرفته و فرزندان جامعه ما همان راهبرد انتفاضه « یعنی بهره گیری از سنگ»های کف خیابان را در جنبش خیابانی به عاریت میگیرند. انگار رفقای ما یادشان رفته که بهره گیری از سنگ برای فلسطنیها را مقدس و کاربردی میدانند، اما درخیابانهای ایران اسم شباش میشود «خشونت» و نوعی عبور ازعدم «نافرمانی مدنی».
جوانهایی که در خیابانهای ایران مبارزه و در برابرخشونت حکومت مقابله ومقاومت میکنند، نیاز به نصیحت من و شما ندارند. همانها از بزرگان مبارزات مدنی درسهایشان را فرا گرفتهاند. این نقل قولهای آنهاست در شبکههای اجتماعی اینترنتی:
مهاتما گاندی:نظريه خشونتپرهیزی من،هرگزبه این معنا نیست که ازمقابله با خطرات بگريزم وعزيزان خود را بلا دفاع رها کنم. ميان اِعمال خشونت و گريز بزدلانه، مسلماً من خشونت را به بزدلی ترجيح میدهم».
آنهایی که مرتب دم از خشونت پرهیزی میزنند و نافرمانی مدنی را هم فرمان پیشروی خود میشناسند نلسون ماندلا در ٢۵ ژوئن ١٩٩٠ اینگونه گفت: «تا وقتی حکومتی اماده گفتگو است، هیچ خشونتی محلی از اعراب ندارد. اما وقتی حکومتی تصمیم می گیرد اجازه هیچ فعالیت سیاسی آزادانه ای را ندهد و سرکوب کند، مردم راه دیگری ندارند. از ما صلح طلب تر کسی نیست، اگرمجبوربه خشونت شده ایم، یعنی راه دیگری نداریم».
نقطهی کور مسئله پذیرش همین واقعیت است. ارژنگ بامشاد مینویسد انقلاب نوین ایران، انقلابِ “مرگ بر…ها”، انقلابِ “می کشم می کشم.. ها” نیست و نباید باشد.
تو گویی قوای سرکوب مجاز است هر سطح خشونت را اعمال بکند، ما باید همواره و همواره اموزه «خشونت پرهیز» وعامل ذیجود شیوههای نافرمانی مدنی را در مشتمان داشته باشیم. خیلی خوب گفتهاند: خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟
آنچه در این پنجاه و اندی روزه از مراسم خاکسپاری مهسا امینی در شهر سقز کردستان تا به امروز دیدیم، جز خشونت، جنایت،خون، جنون و اعمال نکبتبارترین قوه قهریه، کشتنها و ربودن فرزندان مردم از پستوی خانهها و درون دانشگاهها و مدارس نیست. چه تعدادی را تا حال کشتند و سربهنیست کردند وچه تعدادی را بازداشت و به زندانها کشاندند؟ هیچ آماری دردست نیست.
مردم ما و بهویژه جنبش جوانان کشورمان این نظام نکبت بار و جهنمی را با گوشت و پوست و استخوان خود تجربه کردهاند و همهی آنان خاصه خانواده های دادخواه به طور تجربی و در جمعبندی اعتراضات گذشته ـ مثلاً آبان ۹۸ که رژیم در طی سه روز ۱۵۰۰ نفر رابه گلوله بست و کشت ـ همگان به تجربه دریافتهاند؛ دستگاه سرکوب حکومتی را صرفاً با مقاومت مدنی مسالمت آمیز نمیتوان از کارانداخت، بلکه این مقاومت مسالمت آمیز مدنی را باید با شیوههای دیگرمبارزه، ازجمله دفاع مشروع و تعرض به نمادهای پُر قدرت سرکوب، مثل پایگاههای بسیج، ترکیب کرد. مردم به دنبال راهی هستند تا اگر دستگاه سرکوب را نمیتوانند دراین مرحله، کامل ازکاربیندازند لااقل تیغ سرکوب را کند کنند.
رفیق” بامشاد به زبان بی زبانی فرمایش فرمودند؛ جوانان جانبدار «انقلاب نوین زن-زندگی-آزادی» را باید قانع کرد چرخهی خشونت، مرگ بر… این و آن را متوقف کنند یا فتیلهاش راپائین بکشند. این تز ضد انقلابی را هم در تارنمای ارگان کارگران انقلابی ایران – درستون اصلی- بدون هیچ مشورت و نقدی، خودسرانه منتشرکرده و با سرکوب و تهدید منتقدان درون سازمان به توهم اوتوریتهی نداشتهاش میبالد!
باید به جناب ایشان بگویم: عوض ارائه دستورالعملهای اینگونه بهداشتی، یعنی پرهیز از خشونت به نفع حکومت، دعوت به پای میز گفتگو و گفتمان “راه توده” را جایگزین میکردید.
لطفاً به مردم بلوچستان و کردستان و آذربایجان و دانشجویان سراسر کشور و زنان جامعه که عزیزانشان درزندانند و به این مردم بگوئید با این ابلهان چه کار کنند؟ یعنی با همان دویست و بیست و هفت گرازی – حیفه گراز – که در طویله بهارستان نشستند و خواستار”اعدام معترضان” شدند، چه کارکنند؟
خوب در این میان چه کس و کسانی دارند عنصرمتحد کننده مردمان در همان شعارتلطیف یابندهی «زن- زندگی- آزادی»، تف می کنند؟ لطفاً ادبیات سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر) و جانهای به خون خفتهی خاورانهای ایران را به سطح اصلاح طلبان استمرارطلبی مانند سیدمحمد خاتمی، بهزاد نبوی، سیدحسن خمینی، سعید حجاریان، علی شکوریراد، احمد زیدآبادی و امثالهم تا چهرههای اصولگرای بعضاً اعتدالی مانند علی لاریجانی، حسن روحانی، محمدرضا باهنر و حتی چهرههای تندتر مانند غلامعلی حدادعادل، نیالائید!
فراتر ازاین، خامنهای روز چهارشنبه بیستم مهر، در دیدار رئیس و اعضای دورهی جدید مجمع تشخیص مصلحت نظام، جوهر حرکت جنبش عظیم مردم ایران را عکسالعمل ناشیانه و ابلهانه و برنامهریزی برای اغتشاش قلمداد کرد و بهعنوان شارع مقدس ادامه دادند برخی از این افراد یا عامل دشمن هستند یا اگر عامل هم نباشند همجهت با دشمن هستند و برخی هم افراد هیجان زده هستند و در یک عبارت از این خیز بزرگ مردمان ایران به نام اغتشاشهای پراکنده، طراحیهای انفعالی و ناشیانه دشمن، همچون دفعات پیشین به خیابان آمدنهای مردم ایران، یاد کرده است.
آقای بامشاد میفرمایند این انقلاب شعارش «زن، زندگی، آزادی» است. زندگی را با همه زیبایی هایش پاس بداریم و آزادی، رهائی و برابری را به عنصر متحد کننده مردمان…….. من فریاد برمی آورم: تحقق این شعار زیبا، تنها و تنها از پرتو مرگ بر خامنهای و سرنگونی جمهوری اسلامی فراهم میآید و لاغیر!
آقای ارژنگ بامشاد؛ لطفا اگر تاکیتکهای مبارزات این مرحله از جنبش خیابانی مردمان ایران و خاصه جوانان را برنمیتابید به قول سعدی زبان بریده به کنجی نشسته صُم بکم / به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم؛ و گرنه بهتر که بشکند قلمی که ننویسد برسراین مردم چه رفته است.
نویسنده: امیر جواهری لنگرودی
(۱) – سایت سازمان کارگران انقلابی ایران – راه کارگر